چرا ادبیات ۷
گفتگوی مسعود اصغر نژاد بلوچی
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و دبیر بخش ادب وفرهنگ خاتون شرق
با
سحر مقصودی
نویسنده چهار رمان فارسی
***
مسعود بلوچی:
-در راستای تایید صحبت های شما در باب وضعیت اقتصادی که در شمارگان قبل داشتیم باید بگویم؛ متاسفانه استفاده از توانمندی های جهان مجازی و تبدیل شدن آن به نوعی اسباب بازی، جدای اثرات سوء فیزیکی و روانی موجب گردیده که بسیاری کتاب و کتابخانه را به اصطلاح یک پدیده ی «جاگیر» قلمداد کنند. پس همین نکته ی ساده، که از بی توجهی نشئت می گیرد بهانه ای شده تا در اکثر خانه ها چیزی به عنوان قفسه کتاب یا کتابخانه وجود نداشته باشد! با تاسف باید گفت، این فرایند منفی به حدی گسترش پیدا کرده که گویی حتی معمارین و مهندسان به اصطلاح پیشرو در متد مهندسی_دیزاین روز دنیا هم از این مهم چشم پوشی کرده و حین طراحی به این نهم کمتر توجه می کنند. ببینید هر یک از ما با مرور ساده تصویر مکان هایی که سال های اخیر در آن حضور داشته ایم به راحتی به خاطر خواهیم آورد که در آپارتمان ها یا حتا خانه ها ی ویلایی محل خاصی برای کتابخانه در نظر گرفته نمی شود. بی شک لازم است به این مهم توجه ویژه داشت تا هر چه سریعتر دلایل و عواقب نپرداختن به فرهنگ مکتوب، بالاخص فرهنگ مطالعه در «دهه اخیر» مورد بررسی قرار گرفته و راهکار متناسب برای کوتاه مدت و دراز مدت ارائه شود.
از سویی گویی اکثر نویسندگان به نوعی مجبور به نوشتن برای همدیگر و مخاطب خاص هستند، چرا؟ چون مخاطب عام با بی توجهی به فرهنگ مطالعه ثابت کرده که باید از فضای ادبیات حذف شود.
گویی در یک حالت است که مخاطب عام با تلنگری از جا می پرد تا به جایگاه از دست رفته اش برسد و آن این که کتابی تحت تأثیر
«رسانه» های تبلیغاتی سر زبان ها بی افتد. آن وقت می بینیم همین مردم به اصطلاح «کتاب نخوان» با خرید کتاب تبلیغ شده تعداد دوره ی چاپ آن اثر را گاه به عددی بالای ۵۰ نوبت می رسانند. از طرح این موضوعات چه نتیجه ای می شود گرفت؟ می خواهم بگویم که فرهنگ سازی ارتباط مستقیم دارد با تبلیغات رسانه ای و عملکردهای اجتماعی فرهنگی دستگاه های مربوطه در سطح کلان. به عبارتی باید گفت؛ مردم کتابی که جامعه ادبی پیشنهاد می کند را نمی خوانند، بلکه خواهان کالای فرهنگی ای هستند که زیر پرچم تبلیغات معرفی می شود.
در راستای این مبحث نمونه ای بارز وجود دارد که بد نیست به آن اشاره ای داشته باشم. همانطور که می دانیم متاسفانه اخیراً دو تن از بزرگان عرصه شعر و داستان از دنیا رفتند. (احمدرضا احمدی) شاعر و رجبعلی اعتمادی (ر.اعتمادی). لازم به ذکر است که هر یک از این عزیزان چیزی بالغ بر ۳۰ جلد اثر در حوزه ی شعر و داستان
(کوتاه و بلند) از خود بر جای گذاشته اند. جالب اینکه «ر.اعتمادی» بیش از ۲۰ جلد رمان بالای ۲۰۰ صفحه ای نوشته که همه تقریباً جزء آثاری محسوب می شوند که به اصطلاح همواره مخاطب داشته است و در مقابل «احمدرضا احمدی» با گستره ی فعالیتی در حوزه کودک و نوجوان، شعر بزرگسال و آثار صوتی و تصویری، بیش از ۷۰ اثر دارد که کمتر کسی از مخاطب عام به آن توجه داشته و در نتیجه آثارش بیشتر توسط مخاطب خاص خریداری شده است.
می خواهم بگویم که متاسفانه فعالین عرصه فرهنگ و ادب ( نویسندگان و شعرا) در ۱۰۰ سال گذشته با مخاطبان «مودی» مواجه بوده اند. به همین دلیل است که همچنان در عرصه ی تقاضا با فضایی پر از تناقض و تضاد روبرو هستیم. از طرفی سیل عظیمی از ناشرین که با رویکرد
«دسته بندی و بسته بندی» مشغول فعالیت هستند بازار را برای نویسندگان فرمایشی کرده اند. بطوریکه گویی کامل از یاد برده اند که در قبال مؤلفین و محققین چه وظیفه ای دارند. اصلا چگونه باید این مساله را قبول کرد که یک نویسنده اثری را با رنج و زحمت بنویسد، آن را بعد از هزار مانع تراشی ناشر، دبیر نشر، ممیز ارشاد به مرحله ی چاپ برساند و تازه بعد از این همه مشقت و طی طریق خودش هزینه چاپ را بدهد؟ اصلا چطور شده که در دهه ی اخیر همه چیز باید بدون در نظر گرفتن جایگاه معنوی یک نویسنده فقط به سود به ناشر باشد؟
به کجا رسیده ایم که نویسنده امروزی نه تنها حق ندارد درخواست حق الزحمه کند بلکه باید چشم بسته بی امید برگشت سرمایه پول هنگفتی به ناشر پرداخت کند تا ماحصل رنج هایش را بدست مخاطب برساند؟
چرا چنین موضوعاتی باب شده و اصلا چطور شده که ناشرین این گونه شده اند؟
مگر وظیفه ی ناشر این نیست که کتاب منتشر کند؟ مگر وظیفه نویسنده این نیست که کتاب بنویسد؟ مگر این دو علت و معلولِ تداوم حیات یکدیگر نیستد؟
سحر مقصودی:
-در اینجا بد نیست کمی زاویه دید خود را نسبت به ادبیات داخلی تغییر بدهیم.
ببینید آنچه معمولا دربارهی ادبیات مطرح میشود این است که اصولاً زبان ادبیات فارسی زبان شعری است و رمان همانطور که برخی میگویند، ماهیتی غربی دارد و اذاعان دارند که «ژانر رمان» با مختصات فرهنگی ما به هیچ وجه هماهنگ نیست، پس طبیعی است که پدیده ی رمان به این شکل در ایران مهجور بماند. باید گفت نگاه فوق به حدی پیشرفته است که معتقدین به آن باور دارند، رمان ظرفی نیست که آنطور که شایسته است فرهنگ ایرانی را با تمام زوایا و مختصاتش به تصویر بکشد و در ادامه دلایل بیشمار دیگری که مترتب این نگاه است را هم مطرح می کنند.
البته باید بگویم که من هم مثل بعضی معتقدم که مقوله ادبی «رمان» بی هیچ تردیدی یک ژانر غیرایرانی است و ریشه یا سابقهی عمیقی در ادبیات کهن ما ندارد. بطوریکه می دانیم این سبک ادبی حدودا از انقلاب مشروطه و از طریق ترجمهی نمونههای خارجی وارد ادبیات کشور شد.
تاریخ اینگونه می گوید که ترجمه ی رمان تقریبا از زمان ناصرالدین شاه شروع شد و جالب اینکه اکثر آن آثار هم در ژانر «اجتماعی-تاریخی» بودند.
به عنوان مثال؛ حسینقلی سالور، محمدطاهر میرزا، عبدالحسین میرزا و… جزو اولین مترجمانی بودند که مدت ها زمام امور ترجمه و انتخاب رمان را بدست داشتند. بطوریکه با نگاهی اجمالی به عناوین رمانهای آن دوره می شود به راحتی سلیقه ی مترجمان را فهمید. گویی این عده نماینده اِعمال سلیقه ی مردم اروپا در ایران بودند.
مثل ترجمه ی آثار الکساندر دومای پدر و یا آثار ویکتور هوگو و شاتو بریان.
شاید درست همینجا بود که ترجمهی رمانهایی مانند سه تفنگدار، کُنت مونت کریستو و ژوزف بالسامو بر سلیقه مخاطب ایرانی تأثیر ژرفی گذاشت. بنابراین به راحتی می شود حدس زد با سرزبان افتادن نام این آثار، «الگوهای رماننویسی غرب» خود را در اختیار نویسندگان ما قرار دادند.
با کمی تامل و مقایسه به جرات می توان گفت که اولین آثار ایرانی هم به تقلید از همان ترجمان ها و به شدت نزدیک به سبک سیاق اروپایی نوشته شدند که البته اکثرا هم ترکیب جالبی از آب درآمدند. روایت هایی خیالانگیز، عاشقانه و خوشرنگ و لعاب با ترکیبی ایرانی که بی شک برای مخاطبان آن دوره به شدت جذاب به نظر می رسیدند.
برای مثال ردپای تاثیر ترجمههای اولیه را در رمانهایی مانند «شمس و طغرا-ماری ونیزی-طغرل و هما» از محمدباقرمیرزا خسروی و «فرنگیس» از سعید نفیسی و…
میتوان دنبال کرد.
هر چند در نسل بعدیِ نویسندگان، ما در ادبیات ایران، شاهد آثار بسیار درخشانی بوده ایم اما باید خاطر نشان کنم که چون «رمان» در ایران قدمت آنچانی ندارد پس دنیای ادبیات داخلی همچنان به شدت نیازمند شکوفایی و رشد این نهال نازک است.
اما این نیاز چگونه باید مرتفع شود؟
آیا این بار بر دوش نویسنده ی امروزی نیست که با تحقیق و مطالعه حتا با سفر به مکان هایی که بتواند بار جدید فرهنگی ای را به ادبیات بی افزاید، این مهم را بسط و گسترش بدهد؟
بنابراین باید بگویم که حوزه ی رمان در انتظار نویسندگانی آگاه است که با پشتکار و تلاش باعث تغییر در رویکردهای کهنه در معیار سنجی رمان، برای چاپ شوند.
باشد که این مهم باعث تغییر سلیقه ی ناشرین کهنه کار شده تا با نگاهی درست و علمی به رفع نیاز بازار رمان، ادبیات و رفع گره های شغلی نویسنده ی داخلی بپردازد.
































