هنر و ادبیات آب و نان نمی شود
هنر و ادبیات آب و نان نمی شود
کتاب مستقلی تا به امروز چاپ نکرده ام. داستان یک "گریز طولانی" را می توانید در سایت کافه داستان مطالعه کنید.

سولماز اسعدی داستان نویس جوان و فعال در حوزه نگارش داستان و کاندیدای سومین جشنواره خاتم است.

همیشه اتفاق های بزرگ بی سر و صدا رخ می دهند و اتفاق های کوچک با هیاهو؛ این بار در گفت و گو با نویسنده بسیار فعال و خوش قلمی به گفت و گو نشسته ایم که کارنامه ی درخشانی در حوزه ی نگارش و جوایز دارند.

خانم اسعدی از خودتان برای مان بگویید؟

من در شهر دل و دلتنگی زاده شدم. از یک سو خیام و عطار و شعر و ادب دورادورش را فراگرفته است و از دیگر سو شهرم غریب مانده زیر گرد تاریخی فراموشی و مهجوری، که البته نا گفته پیداست که از ماست که برماست.

 ساعت یک ظهر آمدم. در گرم ترین ساعت گرم ترین روز گرم ترین ماه سال. مادرم گفت:《 چه خوش قدم! وقتی آمدی که جنگ تمام شده.》

 اولین بچه بودم و آخری. تک بودم و تک ماندم. همین تنهایی ها بود که کتاب ها را بهترین دوست من کرد. کتاب و گاهی هم تلویزیون؛ که آن زمان برنامه های کودکش غم انگیز و بی نشاط بود. داستان بچه هایی که یا در جستجوی مادرشان بودند یا به کشوری غریب مهاجرت کرده بودند. برای من غم بار ترین برنامه ی آن سال ها الیورتویست بود. شب ها از ترس گرفتار شدن به دست فاگین و آقای بامبل خوابم نمی برد و روزها با اشتیاق دنباله ی زندگی الیور بیچاره را تماشا می کردم. چارلز دیکنز را شناختم و لندن کثیف و مه آلود داستان هاش را. بعد ها بر اساس همان کابوس های کودکی و بیچارگی های الیور، داستان کوتاه الیور تویست را نوشتم.

چهارم دبستان بودم که خانواده ام تصمیم گرفتند از نیشابور به تهران بیایند. تا کارها روی روال بیفتد مدتی با خاله ی مادرم زندگی کردم. در آن روزهای تنهایی، شازده کوچولو دلداری ام می داد که:《 آدم بزرگ ها رو زیاد جدی نگیر. 》

وقتی هم تهران آمدیم و من از دوست های قدیمی ام جدا افتادم؛ ناچار با تام سایر و هاکلبرفین به ماهیگیری و جستجو در جزیره و غارهای ناشناخته رفتم‌.

 در دوره ی راهنمایی و سال اول دبیرستان هری پاتر بهترین دوست من شد.

آن سال ها داستان هایی می نوشتم که خودم و دوستانم شخصیت های اصلی اش بودیم. گاهی که با یکی قهر و دعوام می شد می زدم و در داستان سرنوشتش را خراب می کردم! گاهی هم بچه ها با من چک و چانه می زدند که جان ما این جا را با ما راه بیا و این جوری بنویس!

هنوز هم به ادبیات نوجوانان و ادبیات فانتزی علاقه ی ویژه ای دارم و با گذشت سال ها هری پاتر هنوز از کتاب های محبوب من است.

در دبیرستان زورکی تجربی خواندم و در دانشگاه هم حسابداری. خانواده می گفتند هنر و ادبیات آب و نان نمی شود. این شد که مدرک لیسانسم را که دادند دستم، دویدم و توی کارگاه های داستان نویسی محمدرضا گودرزی اسم نویسی کردم. سال ۹۰ بود.

 به جرات می گویم درست ترین کار زندگی ام رفتن به این کارگاه بود. ما بین هنرها موسیقی را زیاد دوست نداشتم. نقاشی ام بدک نبود و خطم افتضاح بود. وقتی شروع به حرفه ای نوشتن کردم، حس مهره ی شطرنجی را داشتم که گذاشته باشندش توی خانه ی درست. سومین داستانی که در این کارگاه نوشتم، در جایزه ی ادبی ارسباران رتبه ی سوم را کسب کرد.

تا کنون داستان ها و نوشته هام جز آثار برگزیده ی جشنواره ی فهرست، جشنواره ی مجازی کتابخوانی، جشنواره ی سیمرغ نیشابور، جشنواره ی ادبی بهاران و جشنواره ی خاتم و جشنواره ی سه قلاتون شناخته شده است.

افتخار حضور در کارگاه های حسین سناپور و محمدرضا جزینی را داشته ام. در کارگاه های مجازی عباس معروفی هم شرکت کرده ام. داستان کوتاه آچمز را که به عنوان امتحان پایان ترم این کارگاه نوشتم؛ برترین داستان آن دوره شناخته شد. زمانی که عباس معروفی، که خودش از نویسنده های مورد علاقه ام است، از آچمز تعریف می کرد، من روی ابرها سیر می کردم!

 این داستان به همراه چند داستان دیگر از بچه های آن دوره، در نشر گردون آلمان به چاپ رسیده است.

کتاب مستقلی تا به امروز چاپ نکرده ام. داستان یک “گریز طولانی” را می توانید در سایت کافه داستان مطالعه کنید.

سال ۹۵ با همکاری و سرپرستی امین موسی وند اجرای تعدادی از برنامه های ادبی ایستگاه داستان را بر عهده داشتم. ایستگاه داستان نشست های ادبی ای است که هر هفته برگزار می شود و با دوستان علاقه مند پای صحبت و پرسش و پاسخ از نویسنده های مدعو می نشینیم. هنوز هم هرازگاهی در این نشست ها شرکت می کنم اما نه به صورت مستمر‌.

این روزها مشغول نوشتن پایان نامه ام هستم. بله بالاخره فوق لیسانسم را ادبیات خواندم! روی رمانی نیمه کاره و چند داستان کوتاه هم کار می کنم.

داستان در زندگی شما چه نقشی دارد؟

همان طور که گفتم داستان ها همیشه دوست من بودند و باعث می شدند احساس تنهایی نکنم. در هنر های دیگر هم داستان برام اهمیت زیادی دارد. مثلا فیلم یا تئاتر که می بینم به داستان پردازی اش بیش تر توجه می کنم تا بازی  و طراحی صحنه  و جنبه های دیگر.  شاید نوشتن برام یک جور راه ارتباط برقرار کردن است با دیگران یا دنیای بیرون از خودم

تخصص در لحظات نوشتن چه میزان لازم است؟

به نظر من نوشتن بخشی دانستن فن و تکنیک های نویسندگی است و بخشی زبردستی شهرزاد قصه گوی درون. اگر این دو با هم جمع نشوند، ممکن نیست که داستان خوبی نوشت. چرا که اگر استعداد بدون دانستن نکات فنی و ریزه کاری های داستان نویسی به کار گرفته شود، خود را به خوبی نشان نمی دهد. تخصص هم بدون استعداد بی فایده است ؛ اما در لحظات نوشتن به شخصه می گذارم فقط احساسات و ناخودآگاهم فوران کند و هرچه می خوام می نویسم و در بازنویسی های بعدی است که  آموخته هام را به کار می گیرم.

کدام داستان و کدام نویسنده بیشترین تاثیر را برشما گذاشته است؟

با این که غالبا داستان کوتاه می نویسم اما به شخصه از خواندن داستان بلند و رمان بیشتر لذت می برم. این سال ها کتاب های زیادی خوانده ام اما  دو کتاب  مورد علاقه ام  وداع با اسلحه ی همینگوی و زوربای یونانی کازانتزاکیس است. از نویسنده های ایرانی هم بهرام صادقی و ساعدی را دوست دارم که اتفاقا پایان نامه ام هم در مورد  این دو نویسنده است.

سهم ادبیات داستانی در حوزه ترجمه چیست؟

متاسفانه آثار ترجمه اقبال بلندتری از لحاظ جذب مخاطب دارند و آمارهای فروش نشان می دهد  نویسنده های داخلی کمتر خواننده ها را جذب می کنند. مگر در مورد نویسنده هایی که واقعا شناخته شده و معروف هستند.

 ما در کجای داستان کوتاه جهان هستیم؟

داستان کوتاه در ایران حدودا صد سال سابقه دارد و در این مدت آثار درخشانی خلق شده است مثل کارهای هدایت، صادقی، گلشیری، چوبک و … اما متاسفانه نتوانسته آن طور که باید و شاید خودش را جهانی کند. من دوستان داستان نویس خوبی دارم که کتاب شان را حتی ترجمه کردند و در کشورهای دیگر هم عرضه شده اما موفقیت ها چندان چشمگیر نبوده است.

برخورد ناشرین در باره داستان نویس های داخلی چگونه است؟

راستش من تا به حال خودم اثری را پیش ناشر نبرده ام اما شنیده هایم حاکی از این است که بعضی از ناشرین داستان کوتاه را با روی باز نمی پذیرند و معتقدند رمان بهتر می فروشد! یا می گویند ما اغلب خارجی چاپ می کنیم. بعضی هم که کار را برای بررسی می پذیرند، بعد از شصت روز کمتر با بیشتر پس می فرستتد یا متاسفانه هزینه ی چاپ را درخواست می کنند.

خیلی از دوستان بعد از مدتی خسته می شوند و کتاب شان را با هزینه ی شخصی چاپ می کنند و چون نشری که پول می گیرد نه چندان معتبر است و نه چندان دل سوز، نویسنده  می ماند با کلی کتاب و مشکل پخش و فروش. البته همه ی ناشرها این گونه نیستند و نویسنده ی خوب بالاخره راه خود را باز می کند.

تقاضای خوانندگان ایرانی از داستان کوتاه ایرانی چگونه است ؟

راستش این سوال خیلی کلی است و من نمی توانم از طرف همه ی خواننده ها جواب بدهم. بستگی به سلیقه ی فردی هرکس دارد و  نیازمنده پرس و جو و تحقیق بین افرادی است که اهل مطالعه هستند

اما به نظرم این که جذابیت داستانی وجود داشته باشد و کارها شبیه به هم و تماما آپارتمانی و خسته کننده نباشد مهم است. به قول معروف آخرش خواننده نباید با خودش بگوید که چی؟

چند تا نویسنده داستان کوتاه داخلی؟

ناصر تقوایی با کتاب تابستان همان سال، گلشیری، هدایت، بهرام صادقی، علی خدایی و از نویسنده های خوب جدیدتر افسانه احمدی، محمدرضا زمانی و ابوذر قاسمیان.

به عنوان حرف آخر؟

آرزوی موفقیت می کنم برای همه ی نویسنده هایی که در ابتدای راه هستند. امیدوارم بیشتر مورد حمایت قرار بگیرند و ناشرها به دور از هر رفاقت و ارتباط و آشنایی آثار را ببینند، بخوانند و در صورت بالا بودن کیفیت کار چاپ شان کنند.

  • نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق