نفرین بر جنگ!
نفرین بر جنگ!
معرفی کتاب هایی که تازه روانه بازار نشر می گردد ...
کتاب «چشم انتظار»

انتشارات نویسندگان پارس، «چشم انتظار» اولین مجموعه داستان کوتاه اسمعیل سرکوهی را روانه بازار کرد. داستان هایی که در آن عناصر مهمی چون عشق، حسرت، انتقام، حماسه، خیال وکودکی نقش مهمی را بازی می کند.

«چشم انتظار» روایتی آدم هایی است ازجنس مردم کوچه و بازار، آدم‌هایی که گاه امید و آرزوهای خود را پشت دیوارهای بلند و میله های زندان درحصار دیدند وچشم‌انتظاری آزادی جگرگوشه های خود را به گور بردند و گاه حسرت عشق‌ها و آرزوهای برباد رفته خود را سالیان دراز در دل پنهان کردند.

 «چشم انتظار» روایت آدم هایی است ساده و صمیمی که گاه درمقابل زورگویی و بی عدالتی آتش خشم فرو نهفته خود را بدست انتقام سپردند.

«چشم انتظار» روایت منثور و کوتاه وتلخی است از نبردی نافرجام در دل تاریخ به روایت نقالی پیر:

انگار خاکستری سرد بر حافظه‌ی مردم پاشیده بودند. آدم‌های نشسته بر تخت‌های چوبی و کرسی‌های قهوه‌خانه زیر دود غلیظ قلیان مدفون شده بودند. شاید سال‌ها بود که در میان این همه دود حتی خود را از یاد برده بودند. تنها دود بود که به جای سخن گفتن از نای سوخته و حفره‌ی سیاه دهانشان بیرون می‌خزید. انگار دود و افیون گوش همه‌ی آدم‌های قهوه‌خانه را پر کرده بود. به جز صدای چیک و چیک به هم خوردن استکان‌های چای و قل‌قل قلیان، هیچ صدایی به گوش نمی‌رسید.

و اینک رستم سرشکسته و مفلوک پیکر بی‌جان فرزند را بر سینه می‌فشارد و از سرنوشت نافرجام فرزندش از جگر، نعره‌ها بر آسمان می‌کشد.

نفرین بر جنگ!

نفرین بر کشتن!

نفرین بر ریختن خون!

نفرین بر کسانی که انسان‌ها را به کشتن هم ترغیب می‌کنند!

نفرین ابدی بر کسی که جانی را از جانداری می‌ستاند!

«چشم انتظار» روایت خیالی است دورکه نویسنده ی این داستان ها سعی می کند در میان گذشته ها و خاطرات گم شده در کوچه پس کوچه های ذهن را پله به پله بیاد خواننده بیاورد وگاه با سرنوشتی گزنده و پایانی تکان دهنده او را رو به رو کند، همراه با تصویری که قرار نیست به این زودی ها از خاطرش محو شوند.

صدا از درون پنجره گفت: بابا جون! پسر شما، خرابکاره»، تروریسته!

– جُرمش خیلی سنگینه!

-یالا بلند شین، از این جا برین،  فعلا هم ممنوع الملاقاته» وقتش که شد، خبرتون می کنن.

– اول برو دعا کن اعدامش نکنن، بعد فکر ملاقات باش.

دریک لحظه تمام بدن ننه یخ کرد، قلبش گرفت، سرجایش نشست و نفسش بند آمد.

پدر مات و مبهوت، هرکاری کرد نتوانست کلمه ی تروریست» را تلفظ کند.

پرسید: یعنی چی؟ دریچه دوباره بسته شد.

  • نویسنده : مسعوداصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق