روزگار آشفته ی روستازاده ای صادق
روزگار آشفته ی روستازاده ای صادق
بازار آشفته نقد و رسیدن به درجه استادی و تدریس به‌گونه‌ای شده که انگار آن سخت‌گیری‌های لازم برای تثبیت جایگاه استاد کم شده است. و اگر هم این‌گونه نیست و به لطف افزایش سطح دانش می‌توانیم شاهد درخشش جوانه‌ها و جوان‌های دانا باشیم هم موجب شده برخی موارد شتاب نگری و شتاب نظری دامن‌گیر قلم نگارنده‌ها بشود در ذیل نگارش و نگرش به فضای پر تنش ادبیات در حال تغییر .

مسعود اصغرنژادبلوچی

اهانت ادبیانه یک اتفاق نادر نیست و شاید در بسیاری موارد خود تبدیل به تلنگر بشود. اما اصرار بی مورد ذیل اهانت و رسیدن به نتایج فردی جای تأمل بسیار دارد. در داستان و دعوای شعر کلاسیک و غیر کلاسیک باید اعلام نمود که شعر کلاسیک، خصوصاً غالب غزل همچنان سرجای خودش هست و خواهند ماند. اما این غالب و محتوای آن از اواخر قرن دهم به بعد به نوعی تکرار وتبدیل محتوای متعدد رسیده که جا دارد در کنار غزل‌های قرص و محکم موجود در ادبیات کلاسیک با درایت بیشتر به آن پرداخته شود.هیچ‌کس به شکل و غالب شعر کلاسیک تعرضی نکرده است فقط موضوع ازاین‌قرار است ذیل انقلاب‌های ادبی  شاعرانی که دست به سرودن می‌زدند این‌گونه دریافتند که نمی‌تواند برخی مفاهیم و موضوعات را در شکل کلاسیک غزل گنجاند…نمونه‌اش غزل زیبای ای تکیه گاه و پناه زیبا ترین لحظه های…اخوان ثالث است که انگار این قالب مطرح شد تا چنین شعری زیبا در کارنامه شعر  فارسی جاودانه بدرخشد. باید عرض کرد که در بسیاری از موارد دیگر حتی مستزاد و مخمس و مسمط نیز نتوانستند کاری از پیش ببرند. در این راه و باره بسیاری زیستند و نگریستند و سخن ها رفت …

نکته دیگر پیدا کرد مظلوم شعر، کسی نیست جز خود شعر این که شخصی مظلوم ترین شاعر باشد حرفی است احساسی. چرا که خود جناب حمیدی نیز از مواردی که به نیما منتسب گردیده در کارنامه ی خود کم ندارد. فی المثل ایشان در کتاب فنون شعر و کالبدهای پولادین، مثال هایی از خود به عنوان نمونه های پولادین می زند و مثل هر ماست بند که نمی گوید ماست من ترش است رفتار می کند؛ و همچنین در کتاب نقد بی غش جناب خانلری در معرفی نیما اشاره می کند و می گوید «البته در خانواده همه او را جوانی خیال پرست می دیدند که به اصطلاح عوام «یک تخته اش کم است» و بزرگ تر ها در مورد او کلمه ی «پسره» را به کار می بردند که جوان است و جویای نام و می خواهد سری توی سرها در آورد.» که البته مگر در خانواده های کنونی ی ایرانی که پول معیار خوب و بد بودن هاست رفتار جذاب‌تری نسبت به هنرمندان و نویسندگان و خصوصاً شعرا می‌توان سراغ گرفت؟ به نظر من این چشمه از سرش گل‌آلود شده است. بااین‌همه از جناب عظیمی درخواست بازنشر نقدی به نوشته‌ی خانم سایه اقتصادی نیا در صفحات مجازی با عنوان «بی‌وفایی نیما» در تاریخ ۱۵ تیرماه ۱۴۰۱ را کردم و ایشان این اجازه را به بنده دادند. همین درخواست از سرکار خانم اقتصادی نیا نیز صورت پذیرفت که اگر اجازه دادند در همین سایت می‌توانید بخوانیدش وگرنه به پیج ایشان مراجعه شود.

((نگاه به آفتاب از سایه))

خانم اقتصادی نیا که از او به عنوان منتقد ادبی، پژوهشگر ادبیات فارسی و ویراستار نام برده می شود و در حال حاضر ادبیات معاصر فارسی را در دانشگاه جرج تاون واشنگتن تدریس می کند، در صفحات مختلف مجازی با عنوان «سایه سار» مطالب متنوعی را می نویسد.

در تازه ترین نوشته ی ایشان با عنوان «بی وفایی نیما»، نکاتی دیده می شود که نشان می دهد دقت و آگاهی لازم را نسبت به ادبیات معاصر و بنیانگذار آن نداشته و گویا بیشتر شعر و ادبیات سنتی را مورد توجه قرار داده و از شکل گیری شعر معاصر و زمانه ای که گذشت، بی خبرند.

تنوع مطالب منتشره ی ایشان که بخشی از آن خارج از موضوع ادبیات معاصر می نمایاند، نشان می دهد که بیشتر بر سبیل احساسات قلم فرسایی می نمایند. درج مطالبی با عنوان های عشقبازی، نشر چشمه، بیژن مفید در یادها و دیدارها، شعر نو، آهنگ نو، احمد مسعود در تقاطع تاریخ و اسطوره، از درخت حمیدی تا درخت کسرایی و در آخرین نوشته ی ایشان با عنوان «فتّانه»، از عشقش به زوال ناپذیری کاکل این خواننده و «هوار هوار» ش می نویسد. هرچند دوستان و شرکت کنندگانی که در صفحات مجازی ایشان حضور دارند، بخشی از دلبستگی های شخصی خود را در نوشته هایش می جویند، اما بدزبانی و توهین به نیما یوشیج موضوعی نیست که بتوان چشم و دهان بسته از کسی که مدعی تدریس ادبیات معاصر است، گذشت.

ایشان در نوشته ای با عنوان «شهریار و روز ملی شعر و ادب» نظر خود را نسبت به شعر و قالب ادبی با صراحت بیان می دارد که: «غزل شکل ماست، شکل تمام ماست. شکل فکر ما و نقش دل ماست.» و دکتر مهدی حمیدی را در زمره مظلومان قلمداد می کند.

در یادداشت زهی سعادت و انصاف می‌نویسد: «آنچه امروز، از پس گذشت بیش از نیم‌قرن از انتشار دریای گوهر و شهرت حمیدی در ستیز با نیما و شعر نو، چه‌بسا غافلگیرکننده و نا منتظر جلوه کند آن است که حمیدی از خود نیما هم در این مجموعه اشعاری را انتخاب کرده و آورده است. حمیدی پنج شعر از نیما آورده است: طاهر و کنیزک، کچبی و عقاب، میرداماد، قو و خارکن.»

زهی سعادت آن‌که «به کمال کار خویش عشق می‌ورزد» و زهی انصاف! آیا اگر پیروان نیما در نیمه دهه ۱۳۳۰ جنگی از معاصران خود فراهم می‌کردند، شعری از مهدی حمیدی شیرازی در آن می‌گنجانیدند؟»

پرسش آن است که اگر آوردن این چند شعر از نیما در آن زمان نشان از انصاف باشد، چرا تنها اشعار کلاسیک نیما را در آن مجموعه قرار می‌دهد و از شعر نوی خارج از افاعیل عروضی – سنتی خبری نیست؟ طبیعی خواهد بود که پیروان نیما که نماینده‌ی جریان پیشرو در شعر ایران هستند، شعر کلاسیک را پس پشت قرار داده و نماینده‌ی شعر طراز نوین ایران باشند و به گذشته بازنگردند.

خانم اقتصادی نیا در یادداشت «احساس یک شاعر» هم، با توهین به شاملو، یاد کافه‌هایی می‌افتد که سن ِشان تقاضای درک زمان و موقعیت آن را نمی‌کند و با آوردن کلمات موردعلاقه‌ی خود، چون «لات‌بازی، کافه، رقاص، سوسن و قیصر» نشان می‌دهند که تمام این موارد را در ضمن مطالعات اجتماعی – تاریخی و تماشای فیلم‌های آن دوره دریافت کرده‌اند.

ایشان در مورد نیما نوشته‌اند که: «شاید نزد کسانی که چندان در خلقیات نیما و روابط و گفته‌های او باریک نشده‌اند، بدواً چنین به نظر برسد که هر آنچه سنت پرستان کرده‌اند جفا، و هر آنچه نو پردازان گفته‌اند روا بوده. این تصور احیاناً ازآنجا غالب شده که این فصل از تاریخ ادبیات، اقلاً در طول قرن گذشته، به نفع نو پردازان ورق خورده و گرد و خاک میدان با چیرگی آنان فرونشسته، و طبعاً تاریخ را فاتحان می‌نویسند.»

پرسش این است که، کدام فتح و کدام فاتح؟ آیا دوره‌ی بازگشت به پایان رسیده است؟ آیا نیما به‌درستی شناخته‌شده است؟ آیا حضرت‌عالی که مدرس ادبیات معاصر فارسی در یک دانشگاه هستید، تمام آثار نیما را خوانده‌اید؟ آیا از زمانه، احوالات و زندگی شخصی نیما باخبرید؟

نوشته‌اید که: «جز این، شاید چنین نیز به نظر برسد که جدال سنت و تجدد محدود است به آنچه حمیدی شیرازی و توللی و خانلری و … دربارۀ نیما سروده و گفته‌اند، و پس از تثبیت پایه‌های شعر نو و مقبولیت شعر نیمایی در جامعۀ ادبی جدال پایان گرفته است.»

و این جملات نشان می‌دهد که هنوز پایان نیافته است و می‌خواهید بر دفتر پایانی آن برگی از خود بیافزایید.

نوشته‌اید: «او که در سال ۱۳۱۶ خود را «ققنوس» و پیروانش را «جوجه‌»هایی خوانده بود که «از دل خاکسترش به در» می‌آیند، در دهۀ سی شمسی تا زمان درگذشتش (۱۳۳۸) خود را رسماً «پیشوا»ی شعر نو می‌خواند و دیگر از این «جوجه‌ها» که داشتند برای خودشان پروبالی می‌گرفتند راضی نبود.»

تفسیر به رأی شما از این شعر جالب است. فراموش نکنید که درجایی دیگر نوشته‌اید: «اینجا بحث بر سر خوانش و دریافت مخاطب است، نه نیت صاحب اثر. نیت خوانی هنرمند هرگز نه مقدور است و نه معتبر. خوانش من مخاطب از این اثر هم تنها نزد خودم و گروه همخوان با من معتبر است و توضیح‌دهنده نهایی اثر نیست.»

در ادامه نوشته‌اید: «شکایت دائمی از اطرافیان البته تا حد زیادی ناشی از شخصیت نارسیس_ پارانویید او بود، ولی از ورای حجاب زمان می‌توان بسیاری از این کرده‌ها و گفته‌ها را به «بی‌وفایی» و «قدرناشناسی» هم تعبیر کرد. خودشیفتگی و توهم شاید اختلالات روحی باشند، اما بی‌وفایی و قدرناشناسی حتماً مشکلاتی اخلاقی‌اند‌- حتی اگر در اثر همان اختلالات در فرد رشد کرده باشند.»

اگر این اتهام صحیح باشد باید شاعران بزرگی چون فردوسی و حافظ و دیگران را هم دچار این بیماری بدانیم که یکی عجم را به زبان پارسی زنده می‌کرد و دیگری ترکان سمرقندی را به رقص می‌آورد. دوباره صنعت اغراق را در هنر شاعری بخوانید. مگر می‌شود نشانه‌هایی از توهمات و خودشیفتگی نیما در نوشته‌های جلال آل احمد باشد، اما عنوان نوشته‌اش را «پیرمرد چشم ما بود» گذاشت. آن‌هم در مورد جلالی که می‌توان گفت از صریح‌اللهجه ترین نویسندگان عصر ماست.

یادتان باشد که در ادبیات ما تنها نیما یوشیج و جلال آل احمد بودند که یکی نظر و نگاه روزانه‌اش را در یادداشت‌هایش نوشت و آن دیگری با کتاب «سنگی بر گوری» از خصوصی‌ترین وضعیت فردی خود، پرده برداشت. این جسارت را در چه کسی سراغ دارید که چنین بنویسد و در مقابل نگاه خواننده قرار دهد. نیما مواضعش را در موقعیت‌های مختلف زندگی می‌نوشت و حتی نظرش در دوره‌ای دیگر تعدیل و تغییر می‌کرد.

نامه‌های نیما را بخوانید و ببینید که اگر در دوره‌ای نگاه نیما به شاملو تغییر کرده بود، اما در نامه‌ای که از تجریش (همین خانه‌ای که سال‌ها برای تبدیل‌شدن به موزه‌اش جان می‌کنیم) به او می‌نویسد، هوشیارانه یادآوری می‌کند که: «به‌آسانی نمی‌توان پیکاسوی شعر ایران شد»؛ و شاملو با تلاشی سترگ، به این درجه رسید.

اگر از هیاهوی «جیغ بنفش» و مجله‌ی «خروس‌جنگی» و سرقت شعرها (عقاب منتصب به خانلری و …) و دیگر تحقیقاتی که اتفاقاً در همین یادداشت‌های روزانه‌اش آمده، باخبر بودید، چنین قضاوت نمی‌کردید!

در مورد شجاع‌الدین شفا هم بهتر است نظر ابوالقاسم جنتی عطائی در مورد ترجمه‌هایش را بخوانید که: «هر جا را که نمی‌تواند ترجمه کند به نام اقتباس کم می‌کند».

نکته‌ی دردآور دیگری که موجب قضاوت نادرست از نیما می‌شود را باید در انتشار تاجرانه‎ی فرزندش جست‌وجو کرد. در مورد همین موضوع که از صفحه ۲۶۵، بر اساس کتاب «یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج – به کوشش شراگیم یوشیج – بازیابی و بازنویسی از روی دست‌نوشته‌ی نیما – منتشرشده توسط انتشارات مروارید در سال ۱۳۸۷ نمونه آورده‌اید، چنین آورده‌اند که:

«من ترجمه‌های ثقیل و کثیف این آدم را (که به اسم احساس آزاد ترجمه کرده) با چند «نظر» آشنا شدم، من مقدمه او را بر (دیوان خانم فرخ‌زاد) خواندم. شهوت در این قضاوت بر عقل این مرد غلبه دارد. ولی نخست باید دانست او عقل هنری داشته است، او عقل فلسفی داشته است، او صلاحیت قضاوت داشته است؟!»

همین مطلب در صفحه ۳۴۰ کتاب «مجموعه یادداشت‌های روزانه نیما – به مراقبت شراگیم یوشیج» توسط انتشارات رشدیه در سال ۱۳۹۹، چنین آمده است:

«من به ترجمه‌های ثقیل و کثیف این آدم که به اسم اقتباس آزاد ترجمه کرده، با چند «سطر» آشنا شدم. من مقدمه‌ی او را بر دیوان خانم فرخزاد خواندم. شهوت در این قضاوت بر عقل این مرد غلبه دارد. ولی نخست باید دانست او عقل هنری داشته است؟ او عقل فلسفی داشته است؟ او صلاحیت قضاوت داشته است؟»

مطلبی که عیناً در این دو مجموعه، توسط فرزند نیما منتشرشده است، نشان می‌دهد که چقدر دچار اختلاف بوده و چه‌بسا موجب قضاوت غلط بشود. شما بهتر می‌دانید که حتی پایان‌بندی و عدم رعایت اصول ویراستاری، می‌تواند مفهوم یک جمله را تغییر دهد و فرزند نیما با دست‌کاری و تغییر کلمات و جملات با دانش اندک خود، جز خیانت به پدر خویش کاری نمی‌کند.

یادداشت‌های روزانه همان‌گونه که از نامش پیداست، اتفاقات و موضوعاتی ست که هر کس بر اساس نگاه زمان خویش می‌نویسد و چه‌بسا که اگر نیما زنده می‌ماند، هرگز برای چاپ این نوشته‌ها اقدامی نمی‌کرد و یا نظرش را با جرح‌وتعدیل منتشر می‌نمود.

نیمای گوشه‌نشین، نه اهل کافه بود و نه در دفتر انتشارات و مجلات می‌چرخید تا شعرش را چاپ کنند. شرایط سخت سیاسی و اقتصادی زندگی، وضعیت برادر و خواهر، خبرچینی همسایه، قدرت سیاسی خانلری و بدزبانی های نوشاعران موجب شد تا نگاهی تردیدآمیز داشته باشد و دایره‌ی اعتمادش کوچک باشد.

شما می‌دانید که فروغ فرخزاد هیچ دیداری با نیما نداشت و تنها در تشییع‌جنازه‌اش شرکت کرد. فروغ فرخزاد در مورد تأثیر نیما بر شعرش می‌گوید: «در چهارده‌سالگی، مهدی حمیدی و در بیست‌سالگی، نادرپور و سایه و مشیری، شعرای ایده آلِ من بودند. در همین دوره بود که لاهوتی و گلچین گیلانی را هم کشف کردم و این کشف مرا متوجه ی تفاوتی کرد و متوجه ی مسائلی تازه که بعداً شاملو در ذهنِ من به آنها شکل داد و خیلی بعدتر، نیما که عقیده و سلیقه‌ی تقریباً قطعیِ مرا راجع به شعر ساخت و یک‌جور قطعیتی به آن داد. نیما برای من آغازی بود. می‌دانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمالِ انسانی، مثلِ حافظ. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساساتِ سطحی و حرف های مبتذلِ روزانه. عاملی که مسائل را حل و تفسیر می‌کرد، دید و حسّی برتر از حالاتِ معمولی و نیازهای کوچک. سادگی او مرا شگفت زده می کرد. بخصوص وقتی که در پشتِ این سادگی، ناگهان با تمامِ پیچیدگی ها و پرسش های تاریکِ زندگی برخورد می کردم. مثلِ ستاره که آدم را متوجه ی آسمان می کند. در سادگیِ او سادگیِ خودم را کشف کردم … بگذریم … ولی بیشترین اثری که نیما در من گذاشت در جهتِ زبان و فرم های شعری اش بود. من نمی توانم بگویم چطور و در چه زمینه ای تحتِ تأثیرِ نیما هستم و یا نیستم. دقت در این مورد، کارِ دیگران است. ولی می توانم بگویم که مطمئناً از لحاظِ فرم های شعری و زبان، از دریافت های اوست که دارم استفاده می کنم، ولی از جهتِ دیگر، یعنی داشتنِ فضای فکریِ خاص و آنچه که در واقع جانِ شعر است می توانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم، یعنی او وسعتِ یک نگاه را برای من ترسیم کرد. من می خواهم این وسعت را داشته باشم. او حدّی به من داد که یک حدِّ انسانی است. من می خواهم به این حد برسم.»

نیما می گوید: «مایه ی اشعار من، رنج من است» و این رنج ناشی از پارانویید مورد ادعای شما نبود، بلکه ناشی از روزگار آشفته ای بود که جان این روستازاده ی صادق را می فرسود.

فریدون مشیری می گوید: «این اواخر نیما بزرگ ترین غمی که داشت این بود که می دید مردم، آشفته بازارِ شعرِ نو و به هم ریختنِ اساسِ شعر را از او می دانند، به عبارتِ دیگر او را مسئولِ این آشفتگی می شمارند».

نارضایتی فصل الخطاب نیما نیست، اما از زندگی اش راضی نبود. سخن در مورد نیما یوشیج، زندگی و آثارش بسیار است. توصیه می شود برای قضاوت صحیح در مورد نیما، آثارش را کامل، دقیق و درست بخوانید. هرچند اسناد و نوشته هایش در بازار طمع ورزی های فرزندی که – براساس وصیت نامه ی شاعر – وارث آثار نیست، با خیانت ورزی، مصادره ی آثار، غلط های بسیار و دستکاری های نابخردانه منتشر می شود و قضاوت را سخت می نماید.

در مطلبی با عنوان «بر سبیل کنایه و مطایبه» نوشته بودید که: «بعضی از فعالان حقوق بشر، بالاخص بعضی که در راه برابری خواهی زنان و رنگین پوستان و همجنسگرایان تلاش می کنند، با ذره بین و میکروسکوپ و تله موش و اسطرلاب و آهن ربا و خلاصه هرچه ابزار مدرن و تجهیزات فوق کارشناسانه ی مو از ماست کشی است متون ادبی را شخم می زنند تا یقه ی شاعری، دانشمندی، عالمی، عارفی … خلاصه هر که داشته از سر کوچه ادبیات رد می شده بگیرند و با استناد به بیتی یا سطری یا اظهارنظری آن فرد درگذشته در قرون ماضیه را به زن ستیزی یا نژادپرستی یا سکسیسم متهم کنند و بلافاصله آن جزء را هم به کل تعمیم دهند و نتیجه بگیرند که … من شخصاً با این نوع نگاه به متون ادبی مخالفم. … اما پیشنهادم برای آن دسته از فعالان خیلی فعال که شبانه روز مشغول گرفتن مچ فردوسی و انوری و بیهقی و سوزنی اند، پر بدک نیست.»

رطب خورده، منع رطب کی کند!

اخوان ثالث می گوید: نیما بشدت کوبیده شد. نیما شروع کننده بود. یک شروع کننده به اصطلاح، نمونه ی عالی را نشان نمی دهد. شروع کننده همیشه فاصله دارد با نمونه های عالی. در اواخرِ عمرش ممکن است یا در میانه ی کارش چند نمونه ی خوب و برجسته و عالی داشته باشد ولی غالباً نمونه های تجربی هست. بنابر این کسانی که از نسلِ گذشته، حالا بر ذهنِ جامعه مسلط هستند اینها راجع به شعر، داوریِ درست و تمامی ندارند. غرض آلود است.

محمد عظیمی – مدیر سایت نیما یوشیج