مخاطب هم ترجیحی به شنیدن کلاسیک‌ها ندارد و ترجیح به شعر سپید است
مخاطب هم ترجیحی به شنیدن کلاسیک‌ها ندارد و ترجیح به شعر سپید است
محبوبه راد شاعر و فعال در حوزه تئاتراست. شعر برای ایشان یک دغدغه است و در هوای کلمه تنفس می‌کند. با ایشان گپ و گفتی درباره شعر انجام داده‌اید که پیش روی شماست:

گفت‌وگو از: مسعوداصغرنژادبلوچی

برای شروع اگر امکان دارد خودتان را برای خوانندگان خاتون شرق معرفی کنید:

محبوبه راد هستم، متولد سال ۶۲، ساکن مشهد. از سنین پایین نوشتن را شروع کردم در ابتدا با ترانه، بعد غزل، دوبیتی و قصیده و در حال حاضر هم سپید می‌نویسم و تلاش‌هایی هم در حیطه داستان کوتاه داشتم. ضمناً حدود چند سالی هست که به‌صورت جدی بازیگری تئاتر رو دنبال می‌کنم.

با توجه به این‌که در چند زمینه هنری فعال هستید…اگر بخواهید بگویید که بیشتر در چه زمینه‌ای فعالیت دارید از هنرهای هفت‌گانه کدام را انتخاب می‌کنید؟

ادبیات و اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم شعر بیشترین دغدغه من است.

نظرتان را درباره هنر شعر حال در هر نوع و شکل بفرمایید؟

شعر مجرد هنر است… یعنی ابزاری به نام زبان دارد و کلمه کمترین واسطه تا فکر و ذهن آدمی دارد. قدرت کلمه در تمام ادیان و اساطیر، مهم‌ترین واسطه قدرت و معرفت بوده است.

چگونه پا در عرصه شعر گذاشتید؟ یا شاید به زبانی دیگر چرا شعر؟

به‌زعم من لازمه‌ی هنر دردمندی ست و دارایی‌ات که کلمه باشد می‌شوی شاعر. من از کودکی جذب جادوی کلام شدم.

یعنی شعر و شعور برای شما چه در زمان سرایش و چه در لحظاتی که خواننده آثار دیگران هستید در ذیل آگاهی و رنج معنا پذیر است؟

رنج عنصر لازم برای هنر است اما کافی نیست، در کنارش استعداد و آموختن تکنیک‌هاست که در نهایت منجر به حادث شدن اتفاق هنری ست، خواه شعر باشد خواه دیگر هنرهای هفتگانه.

درباره حضور تکنیک و آموختن فن خصوصاً فن شعر بیشتر حرف بزنید لطفاً

تکنیک و آموختن فن، ابزار پرداخت است و متریال اصلی حال و ذوق شاعر است و جهان‌بینی و ذهن و معرفت او به هستی و درون. تکنیک پرداخت گر و زیباساز است و «آن» مایه‌ی اصلی خلق اثر است. به نظر من شعر کلاسیک مبنا و اساس شاعری ست. برای این‌که سپید سرای خوبی باشی باید اصول و قواعد شعر کلاسیک را نیک دانست و به آن مسلط بود و حتا در این زمینه به شکل جدی دست به خلق اثر زد؛ یعنی ابتدا چهارچوب‌ها و قواعد و قوانین کلاسیک را باید شناخت بعد آن را شکست. شعر کلاسیک قواعد مشخص و تعیین‌شده‌ای دارد که با رعایت آن‌ها و چاشنی ذوق و قریحه اثر هنری پدید خواهد آمد؛ و مخاطب هم این لقمه حاضر و آماده و پرداخت‌شده و زودهضم را بهتر می‌پذیرد و به گوشش آشناتر و دل‌پذیرتر خواهد بود؛ اما در شعر سپید به دلیل باز بودن و کمتر قاعده‌مند بودن تکنیک‌ها و درونی‌تر بودن، کار بسیار سخت‌تر است. ما ابزار کمتری برای پیرایش و تزیین کلام داریم و آنچه می‌ماند دنیای ذهن و خیال شاعر است … در سپید سرایی تشخیص و دید شاعر و هوش او بسیار بااهمیت می‌نماید.

قابل به عرض می‌باشد که بنده معتقدم دیگر وقت آن فرارسیده است که برای شعر بعد از نیما و آثار خلق شده بر مبنای تلاش‌ها و تحقیق‌های بزرگانی همچون شاملو برای شعر سپید که دارای قواعد و قوانین نیز هست بوطیقا تدوین و ارائه کرد به‌هرحال با توجه به این‌که بنده نیز در حوزه شعر فعالیت دارم و به‌نوعی در حوزه نقد شعرش تلاش‌هایی در حد بضاعت خود انجام داده‌ام می‌دانم که خمیرمایه شعر سپید در یک سری شاخصه‌ها به‌نوعی یک توانمندی فردی ست و با توجه به خوانش آثار شما معتقدم که خانم راد در شعرهایش یک «آن» منحصربه‌فرد دارد که به‌نوعی وجه تمایز وی با دیگران است. آیا این «آن» همیشه در لحظه سرودن همراه شما هست؟

هرکسی در وجودش «آنی» دارد. این مختص به ادبیات نیست. «آن»، درواقع رنگی است که وجود انسانی دارد و شاید محصول تمام ویژگی‌های ارثی و اکتسابی و دریافت‌های محیطی، عقل و احساس هست؛ که انحصار مطلقی به فرد دارد. یک هنرمند، شاعر یا نویسنده به دلیل خصلت ابرازی که دارد به این عناوین یاد می‌شود و درواقع ابراز کننده‌ی «آن» خویش است؛ اما حداقل در اکثر موارد به دلیل قرار داشتن «آن» شاعر در وجودش امکان بیانش نیست. چون به تفکیک و قیاس امکان شناسایی «آن» وجود دارد؛ مانند صدای انسان که چیزی که از خود می‌شنود به دلیل پژواک درونی متفاوت است با صدایی که دیگران از او می‌شنوند. پس دیگران بهتر می‌توانند در مورد دریافتشان از «آن» من سخن بگویند.

با توجه به توضیحات شما معلوم می‌شود که در خود یک جهان‌بینی ویژه نیز دارید که بر شاخصه‌های آن در لحظه خلق اثر هنری اصرار می‌ورزید، حال خودآگاه یا ناخودآگاه. آیا این‌گونه است؟

شعر در ناخودآگاه ساخته می‌شود. در واقع نتیجه هزاران فعل‌وانفعال پنهان در درون شاعر است که در لحظه‌ای خاص بیرون می‌تراود؛ اما بعد از بروز هنوز فرایند شعری به پایان نرسیده… شاعر، شعر را بارها برای خود می‌خواند و می‌تراشد و با خود مأنوس می‌کند. این قسمت کاملاً خودآگاه است.

شاعر با خود…نشان از این دارد که انگار یک وجه تمایز پررنگ، بین شاعر و انسان‌های دیگر وجود دارد شما به «جهان شاعری» اعتقاددارید؟

من معتقدم به تعداد آدم‌ها دنیاهای متفاوت داریم، کاملاً منحصربه‌فرد، مثل اثرانگشت، شاعر هم از این قضیه مستثنا نیست، البته ادراکش برای دیگر آدمیان به خاطر ذات مشترک انسانی تا حدی امکان‌پذیر است.

این اعتقاد را در ذیل جهان شاعری می‌توانید بیشتر توضیح بدهید؟

جهان شاعری وجود ندارد؛ اما جهانِ شاعر چرا. جهان‌بینی انسان‌ها باهم متفاوت است؛ و استفاده از واژگانی مثل جهان شاعری جای ابژه و سوژه را عوض می‌کند. شاعر آفریننده جهان خودش است در غالب واژگان و به خاطر بیان واژگان وارد اتمسفر خاصی نمی‌شود که از آن تأثیر بگیرد. از جهان به ما هو خلقت اثر می‌گیرد و بر آن اثر می‌گذارد… البته این نظر من هست.

چه نگاه و نکته‌ی خوبی …درباره این جهان شاعر بیشتر توضیح بدهید؟

جهان شاعر مجموعه‌ای از دریافت‌های او از جهان درون و بیرون خودش است شاعر این دریافت‌ها را از میان ابزارهای ادراکی خود یعنی احساس و عقل عبور می‌دهد و رنگ خودش را به این دریافت می‌بخشد.

ابزارهای ادراک شاعر به نظر شما چه قدر این جامعه مورد اقبال قرارگرفته است؟

احساس و عقل جزء مشترکات آدمی زادی ست و در درون همه‌ی انسان‌ها مشترک است اما با نسبت‌های متفاوت. پس قاعدتاً درصدی از انسان‌ها در هر جامعه‌ای مخاطب فعال هر شاعری هستند. نفوذ کلام در شعر در فطرت هر انسان امری انکارناپذیر است؛ زیرا از مشترکات انسانی برآمده پس بر آن می‌نشیند…‌

به نظر شما انسان به شعر نیاز دارد؟ و اگر شاعر و شعری در کار نباشد اتفاقی رخ خواهد داد؟

در قرن بیست و یکم میلادی هستیم و هزاران سال است که بشر به خود ثابت کرده که موجودی صرفاً غریزی نیست. تاریخ به ما نشان داده کلمه برای انسان از اهمیتی بسیار بسیار ویژه برخوردار است؛ و راه تعامل و بیان برای آدمی مفهوم، تصویر و کلمه بوده؛ و شعر مجموعه‌ای از این سه است. شعر قدیمی‌ترین اتفاق جدی ادبی انسان است… این‌طور که به نظر می‌آید… اگر نیازی نبود قطعاً گفته نمی‌شد. ایجاد شعر و شیوع شاعری لاجرم بود و اجتناب‌ناپذیر.

دراین‌باره یعنی شیوع شاعری لاجرم حرف بزنید؟

شاید بتوان گفت با تاریخ‌دار شدن آدمی و شکل‌گیری تمدن و گسترده شدن حوزه‌های تمدنی، نظام‌های اجتماعی و قواعد مربوط به آن ایجاد شدند؛ و علوم عقلی و محاسباتی و تجربی گسترش یافتند و به طبع آن با فراگیری متدهای به‌روز شونده، هیجانات و تراوشات دلی و درونی انسان‌ها هرچه بیشتر در زندان عقل گرفتار شد و کلمات راهی شدند تا بتوان در این غالب به بروز حیات احساسی ادامه داد؛ و صاحبان کلمات سر برآوردند. ‌شعر بروز کرد و هر چه به جلوتر رفت رنگ نشانه گرایی و رازآلودی بیشتری به خود گرفت. کما این‌که اغلب در زمان‌های بسیار پیشین، حجم عمده‌ای از اشعار جنبه‌ی مدح و لعن داشت؛ و کم‌کم از آن فاصله گرفت و کلمات شاعر به کلید واژگانی تبدیل شدند که در درون آدمی تداعی معانی کنند.

این سیر تحول از مدح و لعن به نظر شما عملکرد و مصرف‌کنندگی مخاطب را نیز در بردارد؟

قطعاً بی‌اثر نیست اما بیشتر به ارتقا جایگاه کلام بر می‌گردد.

درباره رابطه شعر و به‌واسطه حضور شما در عرصه تئاتر کمی برای ما توضیح بدهید؟

به نظر من اگر کسی در ذات از هنر بهره داشته باشد می‌تواند روحیه‌ی هنری خود را در ژانرهای مختلف بیازماید. تمامی هنرهای هفت‌گانه به هم مرتبط هستند. قطعاً شاعرانگی من در تمام لحظات فرورفتن در نقش و گرفتن قالب‌های مختلف حضور دارد. تئاتر زندگی کردن در بطن دیگری ست. همین اتفاق در شعر برای زمان کوتاه‌تری اتفاق می‌افتد. در سفری ذهنی جاهایی می‌روی و چیزهایی را می‌بینی و از آن‌ها می‌نویسی وبرمی گردی. در تئاتر این برگشتن دیرتر اتفاق می‌افتد؛ و حظ و لذت متفاوتی دارد.

حضور شعر در تئاتر چه گونه است و آن را چه گونه ارزیابی می‌نمایید؟

استفاده از شعر بنا به اقتضای تئاتر خوب است اما تئاتر مدیای متفاوتی ست و از دیدگاه حرفه‌ای خودش باید ارزیابی شود.

شعر در خدمت هنری دیگر را …چگونه قلمداد می‌کنید؟

استفاده از هنری در هنرهای دیگر یک امکان است‌. بستگی به نحوه و دلیل استفاده دارد. به‌تنهایی حسن و قبحی ندارد. اتفاقی که امروز در عالم هنر می‌افتد چیدمان و ترکیب هم‌زمان چند هنر در کنار یکدیگر است که به نظرم جذاب است.

جریان شعر در چند دهه آخرین را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

تحول شعری در ایران کمی دیر اتفاق افتاد پس از سبک هندی دوران شعر کلاسیک عملاً سر آمده بود جریان بازگشت درواقع نوعی شکست ادبی محسوب می‌شد پس از ارتباط با دنیای نو یعنی پس از مشروطه جریان ادبی هم از تغییر بی‌بهره نماند و لزوم آن باعث به وجود آمدن جریان‌های نوی ادبی شد که با نیما خود را نشان داد پس از نیما دوره‌ی پرتلاطم کوتاهی سپری شد و با بروز شاملو شکلی جدیدی به خود گرفت. همراه بودن شاعران با تحولات اجتماعی و سیاسی باعث نفوذ بیشتر این جریانات در فضای عمومی و روشنفکری شد که همین وضعیت به‌خصوص که عامل رشد جریان‌های نوی ادبی بود خود به عامل ضعف آن‌ها در دوره‌های بعدی شد، یعنی با سپری شدن این نسل به دلیل شخصیت خاص شاعران که حضور چندبعدی در اجتماع داشتند، در نسل‌های بعد این خصلت تکرار نشد و جریانات پویای ادبی به‌خصوص شعر رو به افول نهاد. با انتشار ترجمه آثار شاعران غربی فضای شعری ما دچار تحول بیشتری شد. از طرفی نسل نوی شاعران کلاسیک با توجه به تجربه تلخ جریان بازگشت و ضعف شعر کلاسیک در دوره‌های جدید دست به تغییر ساختار مفهومی و محتوایی آن زدند که توفیقاتی هم داشته‌اند اما هنوز بسیار با ایجاد یک جریان قوی جدید فاصله‌داریم، در شعر سپید چنددستگی و سلیقه‌های متفاوت خودنمایی می‌کند که کم‌کم بعضی از آن‌ها قدرت بیشتری خواهند گرفت؛ اما به نظر می‌آید مخاطب هم ترجیحی به شنیدن کلاسیک‌ها ندارد و ترجیح به شعر سپید است.

محتوای شعر امروز آیا رویکرد شناخته‌شده دارد؟

نه محتوای شعر امروز رویکرد شناخته‌شده‌ای ندارد. شاید شعر گذشته به‌اصطلاح متعهد می‌نمود به مسائل و دغدغه‌ها و آرمان‌های شناخته‌شده؛ اما امروز این‌طور نیست. امروز شعر زمینی‌تر و شخصی‌تر شده است.

این یعنی سقوط یا صعود؟

این نه صعود است نه سقوط، این بیشتر نزدیک‌تر شدن به طبیعت آدمیزادی شاعر است، دیگر شاعران ما حکیم و عارف نیستند، اگر هم هستند خیلی کم هستند، بیشتر تمایل به ابراز طبیعت انسانی است تا وضعیت متعالی و آرمانی آن.

درباره این طبیعت انسانی و وضعیت متعالی و آرمانی می‌شود کمی بیشتر توضیح بدهید؟

به تعبیری وضعیت خاکستری و اومانیستی انسان بیشتر به چشم شاعر می‌آید تا یک تفکر متعالی و آرمانی و معنوی.

یک تفکر یا متفکر؟

تفکر

یعنی متفکر متعالی ذیل تفکر متعالی بیشتر نمود پیدا می‌کند؟

نه… منظور نوع نگاه بود که بیشتر در حول و حوالی انسان می‌چرخد و به انسان می‌پردازد تا سایر باورهای آسمانی و ذهنی.

به نظر شما رویکرد متفکرانه در شعر معاصر آن‌قدر هست که بتوان آن را دسته‌بندی کرد؟

دسته‌بندی نمی‌توان کرد؛ اما دلیل آن، مقدار رویکرد متفکرانه نیست… نامشخص بودن معیار دسته‌بندی است.

یعنی عدم وجود معیار موجب بی‌نظمی یا چنددستگی می‌شود؟

نه… قابل‌تفکیک نبودن نشانه هرج‌ومرج نیست. این قسمت ماجرا وظیفه‌ی ناقدان است نه شاعران.

از شما ممنونم که بنده را در این گفت‌وگو همراهی نمودید. به‌عنوان حرف آخر اگر مطلبی هست بفرمایید؟

ادبیات امروز بیش از هر چیز نیازمند اتفاق است، شعر عملاً بعد از دهه‌ی چهل و پشت سر گذاشتن آن دوران طلایی دچار رکود شده است البته در دهه‌ی هفتاد و با شیوع بازی‌های زبانی در عرصه‌ی شعر تلاش‌هایی درزمینهٔ جریان سازی صورت گرفت اما اتفاق جدی‌ای رقم نخورد. این مستلزم بالاتر رفتن سطح سواد ادبی و تسلط بیشتر بر گستره‌ی معنایی جهان و ادبیات کلاسیک ایران و امروزه باید بگوییم جهان و متون متفاوت ادبیِ شاعران ست. یادآوری این نکته ضروری است که ما اکنون در عصر ارتباطات و در ابتدای هزاره سوم… اوضاع و احوال بشر دگرگونی شگرفی یافته و خیلی از مقوله‌ها درهم‌شکسته و بشر هرروز در حال نهادن طرحی نوست و ما هم از این قاعده مستثنا نیستیم. این را هم بگویم روی سخن بیشتر با خودم است. در نهایت از صبوری‌تان ممنونم.

  • نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق