صداهای خفه و دردآلود در گلوی دخترکانِ مدرسه‌ی کابل
صداهای خفه و دردآلود در گلوی دخترکانِ مدرسه‌ی کابل
یادداشت معصومه باقری نویسنده‌ی کتاب صفرمطلق برای دخترانِ کابل افغانستان.

امروز دخترکانِ مدرسه‌ی کابل به صفر مطلق رسیدند. غمی روی شانه‌های‌شان بود که سنگینی‌اش زمین را عذاب می‌داد. آرام و قرار نداشتند. اشکی توی چشمان‌شان جریان داشت که گونه‌های‌شان را می‌سوخت.

امروز مدرسه‌‌ی دخترانی که می‌خواستند بیاموزند و شاد باشند‌، به دستِ متحجرانی سنگدل ویران شد و این تمامِ ماجرا نیست. زخم و خون و سوختن و مرگ سهمِ دخترانی بود که هیچ گناهی نداشتند.

حرف از نژادپرستی و ظلم کهنه و مستعمل نمی‌شود، بلکه سال‌هاست که خونِ زمین را می‌خورد.

معصومه باقری؛ نویسنده رمان صفر مطلق

مادرانی که هنوز در داغستان به جست‌وجوی فرزندانِ گمشده‌ی خود آواره هستند و جلوِ بیمارستان‌ها تجمع کرده و اسامیِ روی دیوارها را می‌خوانند و آمارِ سردخانه‌ها را پیگیری می‌کنند.

امروز ظلم و تعصب و جهالت متهم است. اینک که صداهای خفه و دردآلود در گلوی دخترکانِ مدرسه‌ی کابل مدفون شده است، چه کسی می‌خواهد از سینه‌های سوخته‌ی مادرانِ اندوهگین چیزی بنویسد؟

آیا تکرار این حوادثِ خونین سوال‌برانگیز نیست؟

آیا نسل‌کشی و کُشتارِ این مسلمانان داغِ کوچکی‌‌ست که احساس نمی‌شود؟

امروز این اندوه مثلِ پوستی سوخته، چسبیده به آهنِ داغِ بی‌رحمی و جنایت و تدمیر.

هولناک‌ترین تدمیر در دنیا، زخم زدن به روحِ آدم‌هاست. این زخم از کُشتار و هلاکت بدتر است. چون انسان در آن تمام می‌شود، امّا نمی‌شود. زخمِ ساده‌ای است که انسان در آن هلاک می‌شود، امّا نمی‌شود. زنده بودن در تلخی و تباهی از جنایت بدتر است.