یادمان شاعرِ نقاش سهراب سپهری
یادمان شاعرِ نقاش سهراب سپهری
درباره برخی موارد کلی در حوزه ادبیات و خصوصاً تعریف شعر، نظرها متفاوت است اما به نظر می رسد ما نمی خواهیم به یک تعریف مشخص و مشترک دست پیدا کنیم.

در چند دهه گذشته ما به نوعی سه دوره شعری داریم پیش از نیما. نیما. بعد از نیما. در دوره بعد از نیما همه در این فکر و عمل هستند که جریان سازی کنند. و به نوعی انگار نمی دانند که جریان سازی به این سادگی ها نیست. قبل از نیما موزون و مخیل و مقفی بودن ملاک شعر بود و البته با تساوی مصاریع. نیما این تعادل و تساوی را بهم زد. دقت کنید بهم زد بهم نریخت و شاید اگر کمی به عقب برگردیم می بینیم که بعد از این که خلیل بن احمد آمد و قالب شعر در ادبیات فارسی را در قفس عروض قرار داد هیچ کس اعتراض نکرد چون همه با نظم موافق بودند. نظمی که می توانست شعر را از چالش رها سازد. بعد از او نیما توانست نظم او را کمی اصلاح نموده به فرم و قفس شعر شکل رهاتری ببخشد عناصر شعر و عنصرهای وزن و قافیه در کنار عنصر خیال قد علم کردند و ادبیات در یک هارمونی مدون قرار گرفت. هارمونی و ملودی در قفس وزن. دور شدن شکل شعر از نظم طبیعی خود و گنجاندی آن در افاعیل عروضی زمان زیادی نبرد.

در این مابین و جریان شعرا سعی کردند در فضای بسته عروض عروس سخن را به کابین خلاقیت سپرده و با تکرارها تنوع ایجاد نمایند اما به نظرم شعر فارسی در ذیل این سه گونه یعنی پیش از نیما، نیما و پس از نیما شاگردان خلف زیادی دارد در این رابطه تکلیف پیش از نیما معلوم است.

خود نیما هم تمام و کمال گونه ی شعرش را شرح کرده است. پس از نیما یوشیج انواع و اقسام شعر پدید آمد که همه سپید است و سپید و شعر سپید گونه ای از شعر است که سپید است یعنی در عین شعر بودن عاری ست از قواعد کهن سرایی و قواعد نیمایی. و سهراب سپهری از این لحاظ و به واسطه ی آثارش یکی از موفق ترین شاعران دهه های اخیر به شمار می آید و به قول علی باباچاهی « شعر معاصر از من سالاری که همان روایت خطی دانای کل باشد فاصله گیری کرده اما در جاهایی که مدعی متفاوت نویسی و تکثر گرایی و مقولاتی از این دست است از فن سالاری سر در آورده است.» و شعر سهراب سپهری از این آفت به نوعی در امان مانده است.

شعر وی عاری از هر گونه تصنع گرایی و ایجاد موج و موضوع به خود شعر و جوهر شعری می پردازد و مخاطب را سیراب از خوانش شعر می نماید. کاری که این روزها در اشعار معاصرین کمتر مشاهده می شود. باید اذعان داشت که هر نوع هیجان زودگذر در شعر مسمومیتی ایجاد می کند که سال ها باید با پادزهر نقد به سراغ درمان آن رفت و فقط تفکیک کرد شعر را از شر و ور.

شجاعت های اخلاقی در راستای استقلال فکری می تواند راهی باشد به سمت جهان شاعری. با محور قرار دادن شعر و جهان شاعری و فاصله گرفتن از محتواهای سبک، باید برای مخاطب امروز اثری درخور رشد فکری وی ارائه کرد. تک نگاری ها و گزارش های چنین و چنان نمی تواند کمک حال مخاطب اندیشمند باشد. مخاطبی که دارد درد می کشد از نفهمیدن ها و ندانستن ها با هر محصول کم مایه و معمولی واکنش نشان داده یا به خود می آید یا از خود بی خود می شود. ادراک اولیه بشر به عنوان خمیر مایه اندیشمندانه باید در اختیار مخاطب باشد تا شاعر بتواند با پازل کردن آن ها یک کلیت متناسب را بسازد و چه سخت خواهد بود برای تعیین معیارهای ادبی و خصوصاً شعر بخواهی پارامتر تعیین کنی و هیچ چیز سر جایش نیست و این که به کجا می رسد راهی که در آن ناشران فقط شعر پایتخت نشینان را چاپ می کنند یا این که پول شهرستانی ها می شود سرمایه ی گذران عمر آینده ی عده ای که مثلاً ادبیات همه چیزشان است حتا جزو وجدانشان.

در دهه های گذشته شاعرها یک مشت دری وری به نام شعر به خورد مخاطب داده اند و جالب این که در برابر انتقادهای سنجیده همیشه سنگر گرفته اند که منتقد نمی فهمد… پس با زبان مهر و رویکرد کشف بیاییم به مناسبت سالروز شاعری که صلح در کلمه اش معنای حقیقی می گیرد شعر معاصر را با دقت بیشتری بخوانیم و در راه شاعر شدن کمی تأمل نموده به بازخوانی آثار موفق بپردازیم و وقت مان را خوش نماییم.

۲ شعر از سهراب سپهری

به باغ همسفران

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها
را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت
یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی
دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت
من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.

سوره تماشا
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابی لب
درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت
ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم
هر که در حافظه چوب ببنید باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهدماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش
آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم راباز کنید آیتی بهتر از این می خواهید ؟
می شنیدم که بهم می گفتند
سحر میداند سحر
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان رابستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.

  • نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق