با هانا کامکار در یک کادر با چندین نما
با هانا کامکار در یک کادر با چندین نما
هانا کامکار ؛ عکاس، بازیگر- خواننده، مدرس دف، بازیگر تئاتر، مستندساز چند سال پیش سفری داشتند به نیشابور و فرصتی دست داد تا در باغ خیام و زیر سقف فیروزه گون نیشابور با ایشان گفت و گویی مفصل انجام بدهیم.

گفت و گو از: مسعود اصغرنژادبلوچی

در دوران کرونا با انگیزه کاغذ کمتر طبیعت بیشتر و همچنین اطلاع رسانی در گستره بیشر و راه اندازی سایت بر آن شدیم تا مطالب مهم را بازنشر دهیم. به واسطه ی اهمیت این گفت و گو و ادای احترام خدمت این هنرمند بزرگوار آن را در این جا تقدیم دوستان و شیفتگان ایران و هنر می نماییم و نشر می دهیم.

شما موسیقی را البته موسیقی میراث ماندگار خانواده کامکارهاست موسیقی را چگونه آغاز کردید در این باره برای ما بگویید از موسیقی و کار در حوزه بانوان با توجه به محدودیت‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید آیا اتفاق‌هایی افتاده ثمربخش بوده و می‌توان از آن‌ها به‌عنوان اتفاق خوب یادکرد علاقه‌مندان به این هنر و صاحبان هنر و شاید محرومان از این هنر تقریباً در داخل چگونه می‌توانند راهکاری پیدا کنند؟

درباره خودم باید بگویم کار اصلی من بازیگر خوانندگی ست و مستندساز هم هستم سپس دف‌نوازم سپس عکاس.

عکاسی کار حاشیه من است خیلی باعث شوربختی است البته وضعیت موسیقی بانوان اصلاً مناسب نیست یک پدیده مهم مثل صدای بانوان ممنوع است شنیدنش خیلی وحشتناک است هم از لحاظ آبروی ملی هم آبروی جهانی؛ و اصلاً کار درستی نیست زن نتواند بخواند توهین بسیار زیادی به جنس مرد نیز هست نه‌تنها فقط به جنس زن. مگر صدای زن چیست که مردها نمی‌توانند بشنوند و آیا مردهای ایرانی چه نقطه‌ضعفی دارند که نمی‌توانند صدای زن‌ها را بشنوند؟ یعنی واقعاً چقدر مشکلاتشان حاد است که نمی‌توانند صدای زن را تحمل کنند. چه اتفاقی مگر برای آن‌ها می‌افتد؟ از لحاظ جامعه‌شناسی روانشناسی فاجعه است توهین انسانی است، همیشه می‌گویم ممنوعیت صدای بانوان یک توهین انسانی است. فقط مسئله توهین به جنس زن نیست به هر حال این را از سال ۱۳۸۰ با تئاتر کنار زدم. این بحران را توی تئاتر با کار خوانندگی و همخوانی تا پارسال که برای تئاتر کار می‌کردم کنار زدم. تئاترهایی ازجمله ترانه‌های قدیمی (پیکان جوانان) در آذرماه پارسال توسط محمد رحمانیان به اجرا درآمد و در آن همخوانی کردم. تا پارسال توی تئاتر داشتم می‌خواندم و الآن یک سال است که خواندن را کنار گذاشتم البته این یک سال با اتفاق‌های زیادی روبرو شدم.

هانا کامکار، عکاس، بازیگر- خواننده، مدرس دف، بازیگر تئاتر، مستندساز

برخوردهایی شد که نامناسب بود آن‌هم فقط برای اینکه در یک تئاتر همخوانی کردم و این مرا خیلی دل‌خسته کرد و چون بازتاب خبری هم نداشت کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است به‌هرحال مرا دل‌خسته کرد ولی اتفاقی که یک سال افتاد و کار خواننده بازیگری در تئاتر نکردم این بود که درگیر پایان‌نامه ارشدم شدم. چون دو سال پیشش پس از ۱۵ سال شروع کردم به خواندن درس، در مقطع کارشناسی ارشد. رشته پژوهش هنر در دانشگاه سراسری مازندران. لیسانسم کارگردانی سینماست ورودی ۷۸ دانشگاه سوره تهران.

 من نیز همان سال‌ها بازیگری می‌خواندم

بله من نیز همان سال‌ها نزد استاد سمندریان بازیگری می‌آموختم. خیلی آن‌وقت‌ها خوب بود اساتید درجه‌یک داشتیم آنجا و درزمینهٔ فیلم‌سازی، مستندسازی، خیلی چیزها یاد گرفتم و اصلاً عکاسی را در دانشگاه جدی گرفتم.

بهمن جلالی بزرگوار استاد ما بود و خیلی مرا تشویق کردند. ما واحد عکاسی داشتیم برای فیلم‌سازی ولی استاد بهمن جلالی بزرگوار باعث شد که اصلاً گرایش پیدا کنم به عکاسی چون در آن برهه هر کاری که تمرین می‌کردیم یا مجوز نمی‌گرفت یا توقیف می‌شد و فهمیده بودم که نمی‌توانم در آینده خواننده بشوم. برای این‌که بتوانم این شرایط را برای خودم مدیریت بحران کنم و حالم بد نشود از این موضوع. شروع کردم به عکاسی کردند و استاد جلالی که عکس‌هایم را دیدند خیلی مرا تشویق کردند گفتند تو استعداد داری در عکاسی. این بود که دقیقاً از سال ۷۹ شروع کردم به عکاسی کردن و حتی می‌توانم بگویم بعد از یکی دو سال یعنی سال ۸۱ نمایشگاه گذاشتم. اولین نمایشگاه انفرادی‌ام را در خیابان بیژن گالری والی برگزار نمودم. خانم والی پور مدیر آنجا بودند و خیلی خوب بود و به شرایط امیدوارم کرد چون آن موقع ها همش داشتم کار تئاتر می‌کردم و کارها توقیف می‌شد البته در همین زمان کار دستیاری کارگردان می‌کردم

دستیار کارگردان چه کسانی بودید؟

دستیار بهروز بقایی بودم توی تلویزیون در ساخت سریالی برای کودک و نوجوان به نام توپ گرد. دست یار فرهاد اصلانی بودم توی تئاتر. دستیار چند فیلم کوتاه همکلاسی‌هایم نیز بودم و چند فیلم کوتاه هم ساخته بودم. ولی عکاسی و استاد جلالی کاری کرد و ذهنم را پرورش داد که دوربین هیچ‌گاه از من جدا نشد و همین حالا نیز همراهم است. دوربین عکاسی همه‌جا با من است. تمام خلأها را پر می‌کند خلأهایی که آدم حالش بد می‌شود. کارهایت با یک مشکل برمی‌خورد. خلاصه داستان این‌گونه شد. عکاسی از سال ۷۹ شروع شد و تا الآن هم ادامه دارد و توی این فاصله چندین نمایشگاه انفرادی داشتم هر ۴ سال یک‌بار این کار را انجام دادم البته از نمایشگاه پیشینم دارد مقداری می‌گذرد و ظرفیتش دارد تمام می‌شود و باید دراین‌باره فکری بکنم.

از پارسال چه اتفاقی افتاد…

پارسال که دل‌چرکین شدم از موضوع خواننده-بازیگری در تئاتر. آمدم تمام تمرکزم را گذاشتم روی پایان‌نامه. چون پایان‌نامه‌ام را خیلی دوست داشتم. اصلاً برای این پایان‌نامه رفتم ارشد خواندم. ورودی ۹۵ بودم

موضوع پایان‌نامه‌ی تان چی بود؟

موضوعش در حقیقت نگاهی بود به هنر ایران باستان به‌ویژه هخامنشیان و ساسانی به هنر آن زمان با رویکرد محیط زیستی. می‌خواستم مشخص کنم آن‌ها در آن زمان چگونه در هنرشان پاسداشت طبیعت را بازتاب می‌دادند و حالا امروزه دراین‌باره یک مقدار آگاه شویم. می‌دانید محیط زیستی هم هستم حافظ محیط‌زیست. در آن موضوع دغدغه هنری هم قاتى شده بود و دلم می‌خواست یک پژوهش این‌گونه داشته باشم و با خودم فکر کردم بروم دانشگاه و هم ارشد بگیرم هم یاد بگیرم که چگونه پژوهش درست انجام بدهم. هم‌دلم می‌خواست با شیوه دانشگاهی با این موضوع آشنا بشوم هم‌دلم می‌خواست علمم را بالا ببرم. کلاً خیلی مطالعه و درس خواندن را دوست دارم و این را مدیون مادرم هستم که همیشه از بچگی حتی زمانی که من سواد نداشتم برایم کتاب می‌خواند. من به مطالعه بسیار علاقه‌مندم و دوست دارم مطالعه کنم. این‌گونه شد که آمدم روی پایان‌نامه کارکردم و یک موضوع دیگر این‌که ما سه سال بود که تدوین فیلمی که ۱۶ سال پیش یعنی سال ۸۱-۸۲ کارکرده بودیم؛ تولید اش را شروع کرده بودیم با آرش رئیسیان هم‌کلاسی دانشگاه من در مقطع لیسانس، سه سال بود که بالاخره تدوین این را آغاز کرده بودیم. فیلم ما ده سال زمین‌خورده بود به خاطر اینکه منتظر یکی از افراد کانون چاووش بودیم که ایشان جلوی دوربین ما قرار بگیرد و ایشان قرار نگرفت تا روزی که شوربختانه از دنیا رفتند. کوچ کردند؛ و آن روزی که ایشان کوچ کردند.

هانا کامکار؛ من تمام زندگی‌ام را پای مستند چاووش گذاشتم.

آقای استاد محمدرضا لطفی؟

بله …با کوچ ایشان ما تصمیم گرفتیم بالاخره فیلم را تدوین کنیم فیلم بار بسیار سنگینی بود برای هر دوتای ما؛ یعنی من ۳ سال ۴ سال پیش را صرف تدوین فیلم چاووش کردم با آرش رئیسیان. در حقیقت اینکه پارسال دقیقاً فاینال کات بود و من باید دقیقاً تمرکز می‌کردم روی این موضوع که بنشینم باهم یک فاینال کات درست انجام بدهیم. باهم یک فاینال کات درست در حقیقت انجام بدهیم روی فیلم و بعدش هم از ۵ امرداد اکران فیلم شروع شد.

می‌دانید اگر روی صحنه تئاتر نبودم بسیار زیاد کار داشتم و درگیر فیلم مستند چاووش بودم و هنوز هم هستم.

ما کلمه مستند را که می‌شنویم اسم ابراهیم گلستان برای ما زنده می‌شود و جالب اینجاست که من می‌بینم نسل‌های بعد از گلستان توانسته‌اند کار مستند را خیلی سطح بالا انجام دهند از هنرمندانی مثل گلستان مثل کیارستمی و… از خیلی از بزرگان دیگر سبقت بگیرند چرا مستندسازهای معاصر ما، نمود پیدا نمی‌کنند و سر زبان‌ها نمی‌افتند و معرفی نمی‌شوند آیا این‌ها بازدارنده دارند؟

به نظر من اوضاع الآن خیلی خوب است به خاطر آنکه هنر و تجربه آمده است و دارد از هنر مستندسازی پشتیبانی می‌کند و آن‌ها را پخش می‌کند. همین حالا کار چاووش ما را هنر و تجربه دارد پخش می‌کند. همین الآن مستند در جست‌وجوی فریده را هم هنر و تجربه دارد پخش می‌کند.

اکران هنر و تجربه بسیار خوب است تازه الآن هنر تجربه است و دارد پشتیبانی می‌کند. ببینید مسئله، مسئله اکران است؛ یعنی مستندساز زحمت می‌کشند شما فرض کنید فیلم مستند چاووش ۱۶ سال طول کشید تا توانستیم تمامش کنیم و این ۱۶ سال شیره جان هر دو نفرمان را گرفت یعنی من می‌رفتم تئاتر بازی می‌کردم، می‌خواندم، دستمزدم هم به نسبت وضعیت، خوب بود اما می‌ریختم توی جان چاووش؛ یعنی الآن روبه روی شما نشسته‌ام به‌اندازه یک قوری چیزی به نامم نیست و خیلی هم خوشحالم چون آدم احساس سبک‌بالی می‌کند ولی می‌خواهم به شما بگویم همه کارهایی که کردم پولی که درآوردم حالا مقداری زندگی اجتماعی هم عادی خرج می‌شد بقیه‌اش را چاووش می‌خورد می‌مکید. ما تازه الآن با اکران هنر و تجربه‌داریم هزینه اتانولاژ مان را می‌دهیم. ما پول نداشتیم پول اتانولاژ را بدهیم یعنی ببینید چاووش چه کرد با من و آرش رئیسیان. من ماشینم را فروختم من یک آدمی بودم که عاشق رانندگی بودم و هم به خاطر موضوع محیط زیستی هم به خاطر هزینه‌های مستند چاووش ماشینم را فروختم. من تمام زندگی‌ام را پای چاووش گذاشتم. کسی باور نمی‌کند هانا کامکار الآن هیچ‌چیز ندارد چون تنها یک فیلم مستند ساخته است به نام چاووش از درآمد تا فرود و دراین‌باره بسیار خوشحالم چون چیزی را ساختیم که با هزارتا ملک و چیزهای دیگر قابل قیاس نیست. آن حس خوشحالی که از ساختن این فیلم دارم با هیچ‌کدام از این مسائل قابل قیاس نیست. به‌نوعی می‌خواهم بگویم که مستندسازی درد دارد، سختی دارد، چون فیلم اش به‌راحتی فروش میلیونی ندارد. ما از ۵ امرداد فیلم را در سینما و تجربه در سراسر ایران اکران شده و چند بار هم گفته‌ام که یکی از شهرهایی که بسیار زیاد از ما پشتیبانی کرد و هفته چند اکران داشت و فروش اش کامل بود و بسیار ما را راضی نگه داشت شهر مشهد بود تازه اکران این‌چنین ۶ هزار آدم فیلم را دیده‌اند و ما تازه فقط توانسته‌ایم پول اتانولاژ را دربیاوریم درصورتی‌که یک فیلم کمدی بسیار بالا فروش می‌کند و در برخی موارد از مرز ۶ میلیارد هم می‌گذرد این‌ها همه باعث می‌شود مستندساز بازدارنده داشته باشد و نگران شود دارم این‌همه هزینه می‌کنم… تهیه‌کننده‌ای هم نمی‌آید پشت فیلم مستند مگر این‌که خیالش راحت باشد

یا عاشق باشد…

یا به قول شما عاشق باشند، می‌ترسد از این‌که این‌همه هزینه کند یا یک کار بیخود می‌شود و چون توان مالی ندارد یک کار خاص انجام بدهد و یا تا این‌که یک کار خوب از آب در شیره جان مستندساز را می‌کشد ولی بازهم خدا را شکر چند سال است که گروه هنر و تجربه اکران گذاشته است برای مستندها و بچه‌ها دارند کار می‌کنند این اشاره که شما کردید مستندساز گناهی ندارد یا بودجه کلان می‌خواهد برای ساخت یک مستند در حد سینما حقیقت باشد به‌راستی مستند باید باشد یا وقتی بودجه کلان ندارد دیگر دل و عشق می‌خواهد.

چیزی در ذهنم آمد و چندین سال است درگیر آن هستم و با بسیاری از بزرگان صحبت کردم و دغدغه‌ای است که با نسل گذشته‌ی خوددارم این است که مثلاً وقتی من درباره هانا کامکار بیشتر دانستم برخی مسائل برایم شکل دیگری پیدا کرد مثلاً ما هر وقت اسم نقاش زن می‌آید منصوره حسینی یا ایران درودی و به شکل کلی یک سری آدم مشخص که در یک دوره به‌نوعی باهم در تعادل و تبادل انرژی و اثر هنری باهم بودند مثلاً شعر تقدیمی شاملو به ایران درودی یا اهدای تابلوی درودی به شاملو و البته نباید تلاش‌های این‌ها را نادیده گرفت بااین‌همه چهره‌ای که از این اشخاص ما در ذهن و جامعه داریم یک نوع افسانه‌سازی هم با آن قاتی شده است به نظر من چرا ما نباید در حوزه درس گفتارها، چهره‌های تازه‌تری از اشخاص داشته باشیم و سعی و تلاش آن‌ها را مورد ارزیابی قرار بدهیم؟ من سعی می‌کنم تجربه‌های ساخت و گذار عمر هنرمندان جوان را ارائه بدهم، همین الآن در خدمت شما چرا یک گفت‌وگوی بلند از شما به شکل کتاب ارائه نشود و علاقه‌مندان به دانستن و یافتن راه‌حل، تجربه‌های شما را به کار نگیرند؟ با توجه به رفتارهای برخی از بزرگان نسل‌های پیشین انگار سطح برخوردهای اجتماعی آن‌ها به‌نوعی محدود بود، انگار این بزرگان به‌نوعی تصور می‌کنند که بعد از آن‌ها مثلاً شخصی مثل هانا کامکار به جایگاه خاص نمی‌رسد و تبدیل به یک چهره شاخص نمی‌شود، درصورتی‌که هانا کامکار شده است. دراین‌باره نظرتان چیست؟

الآن این تفاوت رفتار نسل‌ها با خودشان یا با نسل‌ها؟

تفاوت رفتار نسل‌های پیشین با نسل ِکنونی…

این‌که کسی یک کسی بشود هنرمند بشود بازیگر بشود با این مشکل‌دارم. نام نمی‌برم فکر می‌کنم حدود شانزده سالم بود، در آن مقطع خیلی علاقه به شعر داشتم همیشه حافظ می‌خواندم، سعدی می‌خواندم مولانا می‌خواندم تازه همین الآن هم برخی از اشعار مولانا را نمی‌فهمم آن موقعی که می‌خواندم نمی‌دانستم چه می‌خواهم ولی عاشق خواندن بودم حالا حافظ را البته درک می‌کردم در ۱۶ سالگی از شاعران به روز مثلاً عاشق فریدون مشیری بودم و پیش ایشان تلمذ کردم. فروغ فرخزاد را در آن موقع شروع کرده بودم به خواندن. می‌خواهم بگویم آن سن خیلی علاقه‌مند به شعر بودم و ادبیات. می‌نوشتم، شعر می‌گفتم حالا اگر بشنود نامشان را شعر گذاشت، البته موزون بودند یعنی وزن داشتند و برخی مواقع می‌نوشتم شعر سپید هم می‌گفتم یا شعر نو می‌گفتم، از آن سن این علاقه را داشتم و همان موقع داشتم دف می‌زدم و همان موقع آواز هم می‌خواندم یعنی این سه تا کار را در سن ۱۶ سالگی داشتم انجام می‌دادم و حالا مدرسه می‌رفتم رشته‌ام ریاضی بود هرکس می‌پرسید می‌خواهی چه‌کاره شوی؟ می‌گفتم می‌خواهم آرشیتکت بشوم می‌خواهم معماری بخوانم؛ یعنی آن موقع رفته بودم رشته ریاضی بخوانم و چقدر خوشحالم که دیپلم ریاضی دارم چون باعث شد ذهن استدلالی هم رشد کند یعنی در زمینه هنر خیلی به من کمک کرد البته در تدریس دف که دارم با آن زندگی می‌گذرانم خیلی کمک کرد. می‌خواهم به شما بگویم آن مقطع یک نفر که نامش را نمی‌آورم گفت حالا می‌خواهی در آینده چه‌کار کنی؟ شعر می‌گویی، چیز می‌نویسی، آواز می‌خوانی، متن می‌نویسی و از این‌طرف ریاضی می‌خوانی، می‌خواهی آرشیتکت شوی در آینده می‌خواهی چه‌کاره شوی و خیلی رک گفت تو هیچی نمی‌شوی در آینده.

خب الآن او هم مثل من دارد کار هنری می‌کند فکر می‌کند که چیزی شده است و من همان موقع شوکه شدم و گفتم برایم اصلاً مهم نیست چیزی بشنوم در آینده. اصلاً من این‌گونه زندگی نمی‌کنم. می‌گفت نه تو دختر بیژن کامکاری…باشد … آیا چه لزومی دارد… این هم بود که اون روزها من کلاس بازیگری هم می‌رفتم به ایشان گفتم که اصلاً به زندگی این‌گونه نگاه نمی‌کنم کسی یا چیزی بشوم چون حالا پدرم بیژن کامکار است. من دوست دارم زندگی کنم. حالا یک روز دوست دارم از خواب بیدار شوم عکاسی کنم یک روز دلم می‌خواهد آواز بخوانم یک روز دوست دارم بنشینم سر مونتاژ مستند یک روز برم سر تصویربرداری مستند یک روز بروم تئاتر بازی کنم اصلاً من این‌گونه نمی‌بینم که تو یک مقطع بروم و برسم به آن و بشوم آن مقطع. اصلاً زندگی را این‌گونه نمی‌بینم. از مسیر زندگی لذت می‌برم مسیری که در آن‌یک مرتبه رفتم پژوهش هنر خواندم. شروع کردم به مقاله نوشتن درباره هنر ایران باستان با رویکرد محیط زیستی. مگر آدم چقدر وقت دارد و واقعیتش این است که خیلی هم در زندگی وقت ندارم برای کارهای دیگر شاید معاشرت‌هایم کمتر ‌شده، دیدن خانواده‌ام کمتر شده. من از این وضعیت راضی هستم و هیچ‌وقت هم ادعا نمی‌کنم می‌خواهم خواننده بشوم یا بازیگرم نوازنده‌ام فیلم‌سازم عکاسم در هیچ‌کدام از این‌ها ادعایی ندارم این کارها را دارم انجام می‌دم ولی هیچ‌وقت ادعای ندارم که واقعاً اینم. این را دراین‌باره بگویم که درباره کسی شدن مشکل‌دارم خیلی دنبال این نیستم کسی بشوم. شاید مثلاً بگویم در حال حاضر تنها کسی هستم که خواننده بازیگری انجام می‌دهم توی تئاتر مملکت واقعاً در این حوزه کسی را نداریم که هم بتواند بازیگر خوبی باشد هم بتواند خوب بخواند تو این زمینه شاید بتوانم بگویم تنها کسی هستم که می‌توانم این کار را انجام بدهم و حالا شاید ادعا بشود کرد ولی شاید یکی بیاید درجه‌یک توی همین‌هایی که خوشبختانه من باعث شدم و روی آن‌ها تأثیر گذاشتم دارند خواندن را ادامه می‌دهند هم بازیگری را. می‌خواهم به شما بگویم من مقطعی به ماجرا نگاه نمی‌کنم. من باکسی شدن مشکل‌دارم. همان خانم ایران درودی، همان سهراب سپهری، شاملو این‌ها هیچ‌وقت نمی‌آمدند شعر بگویند یا نقاشی کننده تا بشوند ایران درودی، احمد شاملو… آن‌ها داشتند زندگی‌شان را می‌کردند؛ و در کنار زندگی دلشان خواسته است نقاشی بکنند یا شعر بگویند یا داشتند مثل فروغ فرخزاد مستند می‌ساختند… فروغ فرخزاد هم چندگانه بود و می‌توانست چند تا کار انجام بدهد. می‌دانید اصلاً این‌ها کارهای هنری نکردند که کسی بشوند.

فکر می‌کنم یکی از معضلات در ارتباط با نسل ما همین است که نسل ما و دهه ما بیشتر به فکر شدن هستند. به فکر این‌که حتماً بشوند فروغ فرخزاد حتماً بشوند رخشان بنی اعتماد حتماً بشوند ایران درودی حتماً بشوند پری صابری. نه آن‌ها هم داشتند زندگی‌شان را انجام می‌دادند.

 همین گروه کامکارها… کامکارها دورهم جمع شدند گروه تشکیل دادند توی گروه شیدا و عارف بودند توی کانون چاووش بودند مگر این کار را کردند که یک روزبه آن‌ها بگویند کامکارها… نه والّا نه بلّا

می‌دانید اولین گروه موسیقی زیرزمینی در ایران گروه شیدا بود که جذب کانون چاووش شد. حالا دعوت می‌کنم کسانی که آگاهی ندارند مستند چاووش از درآمد تا فرود را ببینند. حالا چه روی پرده سینما یا اگر نسخه ویدئویی‌اش توی بازار آمد.

 این‌ها نخستین گروه زیرزمینی بودند شما فکر کنید توی آن زیرزمین یا توی آن اتوبوس مخصوصاً می‌گویم اتوبوس که فیلم را ببینید و بدانید منظورم از اتوبوس چیست. مگر آن‌ها در آن لحظه فکر می‌کردند که یک نفرشان بشود محمدرضا لطفی بشود حسین علیزاده بشود بیژن کامکار بشود اردشیر کامکار… نه این‌ها داشتند زندگی‌شان را می‌کردند. اتفاقی که تو این نسل ما افتاده این است که می‌خواستند برسند به اینکه فلانی بشوند مال این است که صبر و شکیبایی از نسل امروز گرفته‌شده است.

با این گفته شما بسیار موافقم نه اینکه حالا چون شما گفتید اما این چیزی که ما از آن بی‌نصیب هستیم و این بی‌نصیبی رویکرد جهانی هم دارد این است که یک نوع فاصله بین نسل‌ها وجود دارد.

بله اما می‌دانید مشکل ازآنجا است که آن‌ها دنبال اثبات کردن خودشان هستند می‌دانید مشکل از کجاست از لحاظ جامعه‌شناسی پاسخ می‌دهم و فکر می‌کنم خاطر این است که مدام سرکوب شدند این است که مدام گفته‌شده است که این کار را نمی‌توانید بکنید آن کار را نمی‌توانید انجام بدهید اینجا ممنوعه است آنجا نمی‌شود این برای آنکه بتوانند خودشان را بروز بدهند مجبور می‌شوند کار دیگر می‌کنند مثال برایتان بزنم ما اگر جایی داشته باشیم یا یک وضعیت داشته باشیم که مثلاً در پوشش جوان‌های ما بتوانند از لباس‌های رنگی استفاده کنند؛ خیلی ساده اصلاً نمی‌گویم بی‌حجاب باشند یک نفر بانو با حجاب ولی رنگی بپوشد دیگر نمی‌آید خودش را به شکل و شمایلی متفاوت دربیاورد، صورتش را تغییر بدهد، انجام نمی‌دهد. می‌آید آن برون‌گرایی خودش را که می‌خواهد برون‌ریزی کند، توی لباسش انجام می‌دهد با لباس پوشیدن رنگی. چرا در دهه ۸۰ به بعد وضعیت سینمایی بانوان ما این‌گونه شده است به خاطر این است که نمی‌توانند خودشان را بروز بدهند.

خیلی‌ها الآن نمی‌دانند که مثلاً باید چه‌کار کنند این‌که می‌گویم باید از زندگی هانا کامکارها یک نوع گزارش ارائه داد به خاطر همین است، شاید بشود با ارائه مستند از زندگی جوان‌ها یک نوع راهکار ارائه بدهیم.

 به نظر من توی همین گفت‌وگوها می‌توان رسید به آن اتفاقاً با توجه به فضاهای رسانه‌ای امروز نسل حاضر بسیار غنی‌شده است به نظرم برای تدوین کتاب از یک شخصیت برای ایجاد الگو یک شخص باید هفتاد هشتاد سال عمر کند بعد بتواند درباره‌اش کتابی یا فیلمی ساخت الآن با کمک فضای مجازی به‌راحتی می‌توان درباره زندگی خصوصی هنرمندان اطلاعات کسب کرد من می‌بینم که نسل جدید از من هانا کامکار که ادعایی ندارم چقدر متأثر می‌شود و این به نظرم خوب است و خوشحال‌کننده است برای ما کار کمی دشوار بود مثلاً من باید شور زندگی ونسان ونگوگ را می‌خواندم تا بدانم یا مثلاً کتاب آقای بازیگر گلمکانی را بخوانم تا ببینم عزت‌الله انتظامی چگونه زیست یا این‌که زندگی کارگردان‌ها را مطالعه کنم درباره علی حاتمی بدانم درباره فروغ فرخزاد کتاب بخوانم اما درنهایت با همه این حرف‌ها راجع به موسیقی درباره موسیقی این‌گونه شد که وقتی دیدم که در یک مقطع نمی‌توانم خوانندگی را انجام بدهم خوانندگی بانوان دچار مشکل است کارهای دیگری انجام دادم سعی کردم دف را پی بگیرم و قوی‌تر باشم درحالی‌که نمی‌خواستم نوازنده دف باشم اگر دف می‌زدم به خاطر این بود که داشتم آواز می‌خواندم و می‌خواستم ساز دف در کنار آواز قرار بگیرد ولی هیچ‌گاه نمی‌خواستم نوازنده دف باشم. ولی از یک مقطعی مجبور شدم که دف را جدی بگیرم و بنشینم ساز بزنم کتاب پدر را جدی بزنم و بعد دیدم که توانایی آن را دارم که کتاب را منتقل کنم و شدم مدرس دف. زندگی روزانه من با تدریس دف تا همین حالا در آموزشگاه کامکارها می‌گذرد با تدریس دف پیش می‌رود. از سال ۱۳۸۲ به عضویت گروه کامکارها درآمده‌ام آن‌جا توانستم دف بزنم و همخوانی کنم و موسیقی را در تئاتر و گروه کامکارها ادامه دادم و در کنار مستندسازی و عکاسی بازیگری زندگی را بگذرانم من زندگی را مقطعی نگاه نمی‌کنم هر چیزی که باعث بشود در زندگی احساس امید بکنم در لحظه‌ای که دیگر همه‌چیز بن‌بست می‌شود بار دیگر یک دریچه دیگر بگشایم امیدوارم زودتر به آنجایی که شایسته ماست برسیم.

  • نویسنده : مسعود اصغرنژادبلوچی
  • منبع خبر : خاتون شرق